صادق رحمانی، شاعر و مدیر مجله ادبی چامه، بیان کرد که هر کتاب، دریچهای به تجربیات انسانهایی است که پیش از ما زندگی کردهاند. با مطالعه کتابهای گذشتگان، علاوه بر آشنایی با افکار آنها، حافظه جمعی بشری را نیز زنده نگه میداریم. ما جهان را از منظر زبان میبینیم و هر تجربهای که داریم، با کلمات تفسیر و معنا میشود. کتابخوانی به ما میآموزد که چگونه این مهارت را حفظ کنیم و از زوایای مختلف به جهان بنگریم. در عصری که «تصویر» تلاش میکند جهان را فوری و تمامشده ارائه دهد و «سرعت» تأمل را به حاشیه میرانَد، این پرسش مطرح میشود: در جهانی که ادعا میشود هیچ چیز بیرون از متن نیست، چرا باید به سراغ خودِ متن برویم؟ آلبرتو مانگوئل در کتاب «تاریخ خواندن» خواندن را عملی برای «به یاد آوردن» میداند، اما این «خود» که میخواهد به یادمان بیاورد، چیست؟ این «خود» تنها خاطرات شخصی ما نیست؛ بلکه حافظهی جمعی بشریت است، گنجینهای از ترسها، امیدها، شکستها و رؤیاها که در قالب کلمات مومیایی شدهاند. هر کتاب، قطبنمایی است برای جهتیابی در اقیانوس زمان. وقتی «شاهنامه» فردوسی را میخوانیم، تنها داستان «جنگ» را نمیخوانیم؛ بلکه در حال فعال کردن یک حافظهی ملی و کهن هستیم که همچنان در فتوحات امروزی ما طنینانداز است.
دو خوانشی از یک کتاب هرگز شبیه هم نیستند. هر خواننده بنا به تجربیات خود، معانی تازهای از متن میسازد. بنابراین، خواندن تنها دریافت پیام نویسنده نیست، بلکه ساختن معنای جدید است. در اینجا، نگاه ژاک دریدا، فیلسوف شالودهشکن، صحنه را به کلی دگرگون میکند. او میگوید «هیچ چیز بیرون از متن نیست»، که به معنای عدم وجود فیزیکی درختان و کوهها نیست، بلکه تأکید بر این است که ما نمیتوانیم به «خودِ آن درخت» دسترسی بیواسطه داشته باشیم. درک ما از درخت، از طریق شبکهای از نشانهها، مفاهیم و روایتها شکل میگیرد. پس جهان، متنی بزرگ است که ما همیشه در حال خواندنش هستیم. دریدا یک گام فراتر میگذارد و میگوید معنا هرگز در یک نقطه «حاضر» و ثابت نیست. معنا در «تعویق» است و پیوسته به تأخیر میافتد و در گذر از یک نشانه به نشانهی دیگر، متحول میشود. اینجاست که اندیشهی مانگوئل و دریدا به هم میپیوندند و نقش خواننده را به «خدایگان کوچک» ارتقا میدهند. اگر جهان را فقط از طریق متن میفهمیم و اگر متن هم ذاتاً ناپایدار و چندصدایی است، پس هر بار که کتابی را میگشاییم، در حال مشارکت در آفرینش جهانیم. در فرآیند خواندن، ما هم با نویسنده و هم با خودمان گفتوگو میکنیم. کتابها به ما کمک میکنند بخشهای ناشناخته وجود خود را کشف کنیم.
کتاب، فضایی است که در آن جهان عینی و جهان ذهنی با هم تلاقی میکنند. در این فضا، ما همزمان هم «خود» هستیم و هم «دیگری». همانطور که مارسل پروست میگوید: «هر خواننده، در حین خواندن، در واقع خوانندهی خودش است.» ما میخوانیم تا «بیاموزیم» یا میخوانیم تا «حقیقت» را بیافرینیم. این دو نوع نگاه، چالشی است که ذهن را به خود مشغول میدارد. پروست در کتاب «در باب خواندن» نظر «جان راسکین» را رد میکند. راسکین بر این باور است که کتابها در برگیرنده «شناخت» و «حقیقت» هستند، اما پروست این دیدگاه را توهمی بیش نمیداند. او معتقد است که خواندن کتاب چیزی نیست جز محرکی که ذهن خواننده را به تحرک وامیدارد تا خود دست به «آفرینش» بزند. پروست میگوید: «خواندن برخلاف گفتوگو، ارتباطی است با اندیشهای دیگر، آن هم در تنهایی.»
کتابخوانی، در عمیقترین سطح خود، زیستن در زبان است. زیستن در قلمروی که مرزهای خود و دیگری در آن محو میشود و معنا، چون چشمهای زاینده، هیچگاه به پایان نمیرسد. در جامعهی تصویرزده و شتابان امروز، خواندن تأملی، عملی پیشگامانه و مقاومتی است در برابر فراموشی و سکوت تحمیلی معنا. خوانندهی فعال با زایش معناهای تازه، انجماد معنایی را در هم میشکند. این مقاومت، در برابر از دست دادن «درنگ» و «تعمق» است. نوشتههای کهن و کلاسیکی که سالهاست میخوانیم، علاوه بر آفرینشگری و خلاقیت نویسنده، به مادۀ خام آن نیز بازمیگردد. زبانی که شاعران و نویسندگان بدان نوشتهاند، زیبایی را دو برابر میکند، بهویژه که زبان فارسی خود ظرفیتها و ظرافتهایی دارد که جنبۀ برانگیختگی ذهن را با خود به همراه دارد.




نظرات کاربران