مطالعه تاریخ اسلام و جایگاه ایران در آثار مستشرقان همواره یکی از موضوعات چالشبرانگیز در پژوهشهای علوم انسانی و مطالعات اسلامی بوده است. در این نوشتار، با تحلیل کتاب «تاریخ اسلام» دانشگاه کمبریج و سیر پژوهشهای مستشرقان غربی، نگاهی دقیق به نقاط قوت و ضعف این آثار و همچنین جایگاه ایران و تشیع در مطالعات غربی ارائه شده است. ترجمهای که بیشتر مورد توجه قرار گرفت، ترجمه احمد آرام از انتشارات امیرکبیر بود. این نسخه، با وجود ترجمه روان و قابل فهم برای مخاطب فارسیزبان، دارای کاستیهای جدی است که بر دقت پژوهشگران تأثیر منفی میگذارد. نخست آنکه این ترجمه فاقد فهرست منابع است. فهرست منابع برای هر پژوهشگری اهمیت حیاتی دارد، زیرا بدون آن نمیتوان فهمید نویسنده بر چه منابعی تکیه کرده است، آیا بیشتر به تاریخ یعقوبی اعتماد کرده یا منابع غربی؟ آیا منابع شیعی را در نظر گرفته یا صرفاً روایتهای سنّی را بازتاب داده است؟ دومین مشکل مهم این کتاب فقدان نمایه یا ایندکس است. نمایه میتوانست مشخص کند که واژههایی مانند «شیعه»، «امام»، «کیسانیه» یا نام خلفا و شخصیتهای تاریخی چند بار در متن تکرار شدهاند و به این ترتیب اهمیت نسبی موضوعات مختلف آشکار شود. فقدان نمایه موجب میشود پژوهشگر مجبور شود کل متن را مرور کند تا بخشهای مرتبط را بیابد، امری که هم زمانبر و هم مستعد خطا است. نقص دیگر این است که کتاب مجموعهای از مقالات مستقل است و مشخص نیست هر فصل توسط چه کسی نوشته شده است. اگرچه فهرست نویسندگان در ابتدا آمده، اما ارتباط هر فصل با نویسندهاش معلوم نیست. به عنوان مثال، فصل مربوط به زندگی پیامبر اسلام (ص) و جنگهای صدر اسلام فاقد اشاره مستقیم به نویسنده است و این باعث ایجاد ابهام و تردید در نحوه نقل مطالب و تحلیلها میشود. نسخههای دیگر ترجمه، مانند ترجمه دو جلدی انتشارات مهتاب و چاپهای مختلف احمد آرام و تیمور قادری، تفاوتهای چشمگیری با یکدیگر ندارند، فقط در ترجمه آرام برخی بخشها تلخیص شدهاند. اشتباهات ترجمه نیز قابل توجه است؛ برای مثال خلط میان واژههای «ترکمن» و «ترکمان» در فصل صفویه، یا برخی اشتباهات تاریخی و جغرافیایی که نشاندهنده کمدقتی مترجم است. همچنین نسخه فارسی ناقص است و بخشهای مربوط به هند، شرق آسیا، شمال آفریقا و تمدن اسلامی در آن موجود نیستند. این محدودیتها پژوهشگر فارسیزبان را از دریافت تصویر کامل تاریخ اسلام و گوناگونی تمدنهای اسلامی محروم میکند.
ریشه شرقشناسی و اسلامشناسی در غرب با خصومت و پیشداوری آغاز شد. از همان قرون اولیه، آثار مسیحیانی مانند یوحنای دمشقی، به نقد پیامبر اسلام (ص) پرداختهاند و تصویر اسلام به عنوان دشمن مسیحیت شکل گرفت. این نگاه منفی، با هدف حفظ و ترویج قدرت کلیسا و تقویت هویت مسیحی، در آثار مستشرقان اولیه ادامه یافت. بسیاری از مستشرقان اولیه، غالباً کشیش بودند و با انگیزههای مذهبی به اسلام مینگریستند، مانند هنری لامنس که تحلیلهایش تحت تأثیر تعصبات دینی بود. با گذر زمان، انگیزههای سیاسی، اقتصادی و استعماری نیز به این مطالعات افزوده شد. اروپا، در دورههای استعماری و در تعامل با جهان اسلام، نیاز داشت شناخت دقیقی از جوامع مسلمان داشته باشد، اما این شناخت عمدتاً در خدمت اهداف سیاسی و نظامی بود، نه پژوهش علمی خالص. حتی پژوهشگرانی مانند مونتگمری وات که در قرن بیستم فعالیت میکردند، همچنان از برخی پیشفرضهای مسیحی رها نشده بودند. البته نمونههایی هم وجود داشت؛ برای مثال آنه ماری شیمل با علاقه و احترام به پیامبر (ص) نگاه میکرد و سعی داشت تصویر انسانی و مثبت از ایشان ارائه دهد، اما این موارد استثنایی بودند و در جریان کلی مستشرقان، نگاه منفی غالب بود. آنهماری شیمل به عنوان نمونه، اتان کولبرگ در مقالهای علیه شیعه نوشته است، اما منابعی که استفاده کرده ناقص یا تحریفشده هستند. گلدزیهر نیز در کتابش، تنها از برخی روایتها بهره برده و نتیجهگیریهای کلی و اغراقآمیز ارائه کرده است. این نوع پژوهش که ظاهراً علمی است، در واقع جهتدار و تحریفشده است.
تصویر پیامبر اسلام (ص) در مطالعات غرب نگاه اولیه مستشرقان غالباً منفی و تحقیرآمیز بود. با گذر زمان برخی نویسندگان، پیامبر (ص) را به عنوان فردی نابغه یا قهرمان انسانی نشان دادند، اما هنوز پیامبری الهی و جهانی تلقی نمیشد؛ مخاطب ایشان تنها جامعه عرب در نظر گرفته میشد. حتی پژوهشگرانی مانند جان دیونپورت پس از مدتی اعتراف کردند که در آثار پیشینی که درباره پیامبر (ص) از سوی غربیها منتشر شده تحریف صورت گرفته و پوزش خواستند. در جدیدترین رویکردها نیز تصویر پیامبر (ص) تا حدی مثبت شده، اما محدود به نگاه تاریخی و انسانی است، نه الهی. یکی دیگر از مسائل مهم، تمرکز غربیها بر عثمانی و کمتوجهی به ایران بود. علت این تمرکز، نزدیکی جغرافیایی و تهدید مستقیم عثمانی برای اروپا بود. مستشرقان عمدتاً با جوامع سنی مواجه بودند و شناخت محدودی از شیعه و تاریخ ایران داشتند. در نتیجه ایران و تشیع در بسیاری از آثار مستشرقان به حاشیه رانده شد و تنها دوران صفویه تا حدی مورد توجه قرار گرفت. سایر دورانها مانند آلبویه، سامانیان، غزنویان و سلجوقیان، بهطور مختصر و گاه ناقص پوشش داده شدهاند.
بسیاری از مستشرقان به منابع اهل سنت دسترسی داشتند و از منابع شیعی کمتر بهره میبردند، بنابراین روایت تاریخ صدر اسلام و جانشینی پیامبر (ص) غالباً سنّیمحور بود. حتی کسانی که مدعی بیطرفی بودند، مانند مادلونگ، نمیتوانستند بر این پیشفرضها غلبه کنند و تصویر تحریفشدهای ارائه میدادند. نگاه مستشرقان به تمدن اسلامی نیز محدود و انتخابی بود. امویان و معاویه تحسین میشدند، اما عباسیان کمتر ستوده شدهاند. بسیاری از جنبههای علمی، معنوی و فرهنگی اسلام مورد غفلت قرار گرفته و تنها جنبههای سیاسی و نظامی برجسته شدهاند. مونتگمری وات در آثار خود تأکید کرده است که اروپا مدیون دانش و علوم مسلمانان است و نمیتوان تأثیر تمدن اسلامی بر اروپا را نادیده گرفت.
جایگاه ایران در کتاب تاریخ اسلام کمبریج دوران آلبویه، سامانیان و غزنویان فقط پنج صفحه را به خود اختصاص دادهاند و فصل صفویه عمدتاً منفی و تحقیرآمیز است. تشیع و تمدن ایرانی به صورت ناقص و جهتدار بازنمایی شده و تنها وجهه نظامی و سیاسی ایران برجسته شده است. منابع معتبرتر و جامعتری مانند «تاریخ جوامع اسلامی» اثر ایرا لاپیدوس و مجموعه مقالات «اسلام: پژوهشی تاریخی و فرهنگی» دائرهالمعارف بزرگ اسلامی باید مورد استفاده قرار گیرند. این منابع، برخلاف تاریخ اسلام کمبریج، اطلاعات علمی و دقیق درباره اسلام، تشیع و تمدن ایرانی ارائه میدهند و امکان نقد و تحلیل منصفانه را فراهم میکنند. هدف مطالعه آثار غربی، درک روند و سیر مطالعات غربیها درباره اسلام و ایران است، نه پذیرش بدون نقد این منابع.




نظرات کاربران